و سپس تاول می زند...
اگر هم مواظبت نکنی این تاول ها می ترکند و دردناک می شوند.
می خواهم بگویم دل آدمی هم با این که قد و قواره ای ندارد
همین است....
وقتی خیلی احساست را برای یک نفر خرج کنی
شروع می کند به سوزن سوزن شدن....
همینجوری خرج کنی و به هیچ نتیجه ای نرسی تاول می زند کمکم !
تاول های بزرگ... !
پا معلوم است و می توان مواظبش بود که تاول هایش نترکد
اما کی می توان مواظب دل بود که تاول هایش نترکد...؟!
هرچه هم خودت مواظب باشی طرفت که مواظب نیست....
یکهو جمله ای می گوید که تاول که هیچ... کلن دلت می ترکد
دود می شود می رود توی هوا....
بعضی وقتها اشک همان آبیست
که زیر تاول های دلمان جمع شده است....
کمی عوض شدم ..
دیریست از خداحافظی ها غمگین نمیشوم ..
به کسی تکیه نمیکنم ..
از کسی انتظار محبت ندارم ..
خودم بوسه میزنم بر دستانم ،سر به زانو هایم میگذارم و سنگ صبور خودم میشوم ..
نگران خودم میشوم ..
برای خودم هدیه میخرم ، با خودم ساعت ها حرف میزنم ..
در دنیای خودم کسی حق ورود ندارد جز خودم
نه از تــــو ! نه از زمــــانه ! نه از زمـــین...
که من از دست خویش خسته ام ...
از این ذهـــن پریشان ...
از این احساس در آلود ...
از این هزیانهای گاه و بی گاه...
از این سیــگار ...
از این روح سردر گم ...
چرا بیراهه بروم . . .
من از دست خــــودم خسته ام ...
ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﻋﯿـــﻦ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﻧﺪﺍﺷﺘـــﻪ ﺑـــﺎﺷﯽ ﺃﺵ ...
ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘــــﻦ ﺗﻈﺎﻫـــﺮ ﺑـــﻪ
ﻧﺨـــﻮﺍﺳﺘــﻦ ﮐﻨــﯽ ...
ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ
ﺩﻟﺘﻨــــﮓ ﺑـــﺎﺷﯽ ﺑـــﺎ ﺩﻟﺴﻨـــﮕﯽ
ﺩﻟﺘﻨﮕـــﯽ ﻫــﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑـــﻪ ﺧﺸـــﻢ ﮔﯿــــﺮﺩ ...
ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣــــــــﺎ ﺳﺮﺩ ، ﺳﺨـــﺖ ، ﺑﯽ
ﺍﺣﺴــــﺎﺱ ...
ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ
ﻧﺪﺍﻧـــﯽ ﺑــــﺎﯾﺪ ﺑﻤــــﺎﻧﯽ ﯾـــﺎ ﺑﮕــــﺬﺭﯼ ...
ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎ ﻫﻤــــﻪ ﯼ ﺑـــﯽ ﻣﻬـــﺮﯼ ﻫﺎﯾـــﺶ ﺑـــﺎﺯ
ﺧـــﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻓﺮﯾـــﺐ ﺩﻫــﯽ ﮐـــﻪ ﻫﻨــــﻮﺯ
ﻫـــﻢ ﺩﻭﺳﺘـــﺘــــ ﺩﺍﺭﺩ ...
ﺳﺨﺘــــ ﺍﺳﺖ ﭘـــﺎﯾـــــﺎﻥ ِ ـــــﺎﯼ
ﺩﻟﺨـــــــــﻮﺷـ
ﺳــــــــــــــ
خیلی سخته.....
تا همیشه خداحافظ ..
نه بخاطر اینکه انتظار کشیدن را بلد نیستم ..باور کن هرچه نوشتم هرچه گفتم و هر چه سرودم برای این بود که
بخوانی و شاید روزی بیایی اما .. نخواندی ..
و اگر هم خواندی فقط خندیدی به دلتنگی هایی که همیشه طعم روزهای رویایی من و تو را میداد ...خداحافظ .... خداحافظ روزهای بارانیه پر از ابر و چتر و دلتنگی ...
همتون رو دوست دارم و برای همتون آرزوی موفقیت میکنم...
دوستدار همتون یوسف.
در این شبهای بی قراری چیزی نمانده که با دلم در میان بگذاری
همه چیز از احساست پیداست ، در این لحظه های نفسگیر ، چیزی نمانده جز
دلتنگی و انتظار
و این دل عاشق من ، همیشه بهانه میگیرد از من …
بهانه تو را ، تو را میخواهد نه دلتنگی ها را، تو را میخواهد نه به انتظارت
نشستنها را!
در این شبهای بی قراری چیزی نمانده از من ، جز یک دل بهانه گیر
باز هم گرچه نیستی در کنارم ، اما در این هوای سرد ، عشق نفسهایت مرا گرم
نگه داشته…
به این خیال که تو هستی ، همه چیز سر جای خودش باقیست ، تنها جای تو در
کنارم خالیست، به این خیال که تو هستی شبهایم مهتابیست ، تنها درد من در
این شبها ، تنهاییست !
به این خیال که تو هستی ، بی خیال همه چیز شده ام ، در حسرت دوری ات تنها و
آشفته ام!
کجا بیایم که تو باشی ، کجا بروم که تو را ببینم ، کجا بنشینم که تو هم
بیایی،دلم تنها به این خوش است که هر جا باشی ،همیشه در قلبم میمانی
اما تو بگو دلتنگی هایم را چه کنم؟ ، لحظه به لحظه بهانه های این دل بی
تابم را چه کنم؟ تو بگو اشکهایم را چه کنم ، انتظار ، انتظار ، این انتظار
سخت را چه کنم؟
فرقی ندارد برایم دیگر ، مهم این است که تو هستی ، مهم این است که همیشه و
همه جا مال من هستی
اگر من در این گوشه تنها نشسته ام و به تو فکر میکنم ، تو در گوشه ای نشسته
ای و در خیالت به من نگاه میکنی ، اگرمن با هر تپش از قلبم تو را یاد
میکنم ، تو در آن گوشه با یادت مرا آرام میکنی
اگر من در این گوشه چشم انتظار نشسته ام ، تو در آن گوشه از شوق دیدار همه ی
چوب خطهای این انتظار را پاک میکنی…
میتونه به آرامش برسه.
اما مگه میشه تو این دنیای به این بزرگی هر کسی بتونه گمشدشو پیدا کنه.
آخه چه جوری امکانش هست اگر کسی اشتباها گمشدی یکی دیگه رو صاحب بشه تکلیف چی؟
درگیر توام ، منی که مال توام ، تویی که زندگی ام هستی ، از آغاز تا آغاز دوباره اش با دلم هستی
و تو آغاز من هستی ، این تو هستی که تنها مال من هستی ، کسی جز تو در قلبم جایی ندارد ، عشق بی تو هیچ معنایی ندارد!
این لحظات با تو بودن است ، که زندگی همیشه پر از عشق و لبخند عاشقانه است ، این روزهای من است ، مثل آن لحظات در گرو با تو بودن است
تویی که چشمانت مرا عاشق کرده ، منی که اینک دلم بهانه تو را کرده ، تویی
که به انتظار نشسته ای ، منی که آغوشم هوس در میان گرفتنت را کرده…
تشنه ام ، تشنه ی تو را در میان خود گرفتن ، احساس آن لحظه های گرم ، و
رفتن به اوج آن لحظه هایی که با تمام وجود درک میکنم و میدانم مال منی ،
تنها مال من، همیشه مال هم!
هیچ چیز جز تو برایم در این دنیا ارزش ندارد ، میخواهم تا زنده ام در کنارت باشم ، میخواهم تا فرصت باقیست محو نگاه زیبای تو باشم
میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم ، میترسم تو نباشی و من تنها بمیرم!
میترسم بخوابم و در خواب هم نبینم تو را ، حسرت شود دیدنت ، باز کنم چشمهایم را و ببینم دیگر هیچگاه نمیبینمت!
عشق برایم همه لحظه هاست ، از اینجا که بیدارم تا آنجا که خوابم ، و جایی
که در آن دنیا میمانم ، از اینجا که در کنارمی تا آنجا که تو را با خود
میبرم و جایی که همیشه در قلبم میمانی!
عشق برایم تویی و صدای نفسهایت ، هیچکس که جز تو برایم عشق نمیشود و تو
برایم مثل هیچکس نمیشوی! تو برایم مثل بارانی ، پر از طراوت و تازگی ، تو
برایم مثل این روزهایی ، روزهای پر از عشق و دلدادگی!
از آنجا که خیلی دوستت دارم ، میتوانی از عمق احساسم بفهمی تو آنقدر با ارزشی که چه عاشقانه میتپد قلبم برایت…