ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
این روزها دیگر لازم نیست کسی از خانه بیرون بیاید، حتی قبضهای آب و برق و گاز و تلفن را هم میشود از همانجا پرداخت، با تماسی تلفنی میشود غذا سفارش داد، با دو سه بار کلیک کردن روی موس و یک مودم میشود روی کاناپه اتاق، همه دنیا را سیر کرد، اما قبول داری یک جای کار میلنگد؟ چیزی که نمیشود براحتی وصفش کرد؟ یک دلتنگی وحشتناک که میان لامپهای روشن، سیمهای رنگارنگ درهم و تیکتیک مدام دگمههای صفحه کلیدها پنهان شده است، دلتنگی که وقتی تنها میشوی، برق که میرود، خطوط تلفن که قطع میشود و اینترنت که از کار میافتد، حضورش را به رخ میکشد، بغض میشود و توی گلویت آشیانه میسازد. دلتنگی که نهیبت میزند: تکنولوژی گاهی رفیق انسانها نمیشود، رقیبشان میشود. دلتنگی که میپرسد: چرا مثل گذشتهها برای دعا خواندن دور هم جمع نمیشوید؟ چه شده است که دیگر باور نداری برکت در جمع است؟ چرا سعی نمیکنی خودت قرآن را بخوانی و چشمهایت را با دنبال کردن خطوطش تطهیر کنی؟ چرا گاهی به بهانه پرداخت قبضها از خانه بیرون نمیزنی؟ آخرین بار چه وقت، اهالی خانه را مهمان دستپختت کردی؟ چطور کلمات خشک و خالی چت و تصویری کدر از صورت یک عزیز، جایش را با دیدار و در آغوش فشردنش عوض کرده است؟ چه به سرت آمده که به جای چمدان بستن و سفر رفتن، با تصاویر مکانهای دیدنی و گردشی مجازی در فضای سهبعدی شهرها و موزهها، دلخوشی؟
این دلتنگی را باور کن! بگذار حرفش را بزند، شاید قانعت کرد و یادت باشد « شهریار کوچولو» ی کتاب آنتوان دو سنت اگزوپری وقتی مردی را دید که قرصهای ضدتشنگی میفروخت تا آدمها هر هفته 53 دقیقه در وقتشان صرفهجویی کنند، زمزمه کرد: «من اگر 53 دقیقه وقت زیادی داشته باشم خوشخوشک به طرف یک چشمه آب میروم...»