ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
تخته پشتم یکسره یخ کرده است هر چقدر که لباس می پوشم فایده ندارد من سردم اینجا سرد است این آتش بخاری هم مرا گرم نمی کند قرص می خورم که بخوابم قرص می خورم که زمان بگذرد قرص می خورم که بمیرم. هه ولی مردنی در کار نیست فقط رخوت است که به سراغم می آید نه حتی خواب. این قرصها هیچ کدام دردی از من دوا نمی کند این چمدانهای بسته این کتابهای توی کارتن این من که این روزها میان بودن و نبودن نبودن را انتخاب کرده ام و چشمهایی که آن ته ته اش هم دیگر نه گرمایی هست نه برق شیطنت و دهانی که دیگر نه به خنده از ته دلی باز می شود نه به دوستت دارمی! و دلی که دیگر دل من نیست دل من که می تپید پی هر چیزی!و روزها دارند می گذرند و دیگر بر نخواهند گشت آی روزهای رفته بر خواهید گشت؟ نه
می دانم تلخ می نویسم می دانم گاهی شادی توی هیاهو توی دلتنگی گم شد . دستم نمی رود دروغ بنویسم دستم نمی رود بنویسم آهای من خوشبختم بنویسم چیزی میان این روزگار گم نکرده ام.
جدی جدی حرفای خودت بود؟باورم نمیشه؟؟؟
خودم ننوشتم اما دقیق حرف دلم بود.
اخییییییییییییییییییییی چرا انقد ناامید؟؟؟؟؟
ناامید نیستم اما اینقدر بدی دیدم که خسته شدم
از کی بدی دیدی مگه؟اونقدر بدی و ظلم تو این دنیا هس که مطمئنم مال تو انگشت کوچیکه شونه فقط لازمه به دورو برت توجه کنی.اینایی که گفتم نصیحت نبود توصیه ی خواهرانه بود سعی کن از لحظه هات لذت ببری چون که دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه.ok?
لحظه ها!!!!
اگه فرصت کنم لحظه هارو ببینم...
آخی یعنی اونقدر سرت شلوغه؟؟
اگه این بدشانسی هارو بشه کنار گذاشت که سرم خلوت میشه...
حالا قرص نخوری یه وقت دیدی تصادفا به مراد دلت رسیدی
ولی بخند تا دنیا به روت بخنده ما خودمون دنیا رو می سازیم پس از کس دیگه ای نمی شه شکایت کرد از خودمون شکایت کردن هم فایده نداره
پس با این معادله بهتره که به چیزای خوبی که داری فکر کنی نه به چیزای بد یا چیزای خوبی که دیگه نداریشون.خودم نفهمیدم چی گفتم!!!!!!!!!!
آخه مگه خوب هم پیدا میشه که بهشون فکر کنیم....
چرا که نه؟ جوونی وقت شادیه اگه الان شاد نباشی 80سالگی می خوای خوشحال باشی اگه حالا خوشحال نباشی چند وقت دیگه حسرت
می خوری بی خیال غم و غصه
تا میام شاید باشم فرت یه ضدحال اساسی می خورم
فدای دادایوسفم که همش ضدحال میخوره
دادایوسف تو ضدحال میخوری ولی من خود ضدحالم.....................
قربانت آجی
تو اصل حالی نه خود ضدحال
راستش من نمی دونم اقا یوسف چن سالتونه یا از کی تاحالا اینطوری دارین تو اتیش عشق می سوزین؟! ولی اصلا درس نیس که اینقد غمگینین! افرین واقعا این عشق شما ستودنیست! ادمایی مثل شما که اینقدر به عشقشون وفادار باشن تو این دور و زمونه کم پیدا میشه!ولی تاکی؟؟!!! تا کی میخواین چشاتونو رو حقیقت ببندین و با گذشته زندگی کنین؟! اگه دقت کنین توعشقایه اسطوره ای هم همینه! استثناّ فیلم هندی نیست و به هم نمیرسن!ولی اگه هنوزم دوستش دارین عشقتونو فراموش کنین! راستش من خودم به عشق اعتقادی ندارم! شایدم نمیخوام که داشته باشم! ولی من اگه جای اون خانوم mبودم کلی عذاب میکشیدم! من نمیتونم ببینم یه نفربه خاطره من داره اینطوری زجر می کشه! به هر حال! نمیتونستم همینطوری از کنار مطالبتون بگذرمو نظرندم! مثل اینکه زیادحرف زدم امیدوارم ناراحتتون نکرده باشم! میدونم که « دل کندن اگر اسان بود،فرهاد به جای"کوه" ،"دل "میکند.» ولی مگه چاره ی دیگه ای هم هست؟!!!!
سلام
خیلی قشنگ نوشتی...
موندم چی بگم در جواب...
شایدم حق با تو باشه و من دارم بی خودی خودمو زجر میدم
اصلا هم از حرفات ناراحت نشدم تازه خیلی هم حرفات منو به فکر فرو برد.
ممنون.
چرا نظرمنو نذاشتین؟
تازه نظرتو دیدم و گذاشتم...